رمان ترنم فصل پنجم

ياد اون روز افتادم كه سامان گفت : قول مي دم ديگه تكرار نشه و بي خبر نموني !
الان ديگه تقريبا مطمئن شدم از ياد سامان رفتم . توي اين چند هفته اي كه ازش خبري نبود حتي 1 بار هم صداش رو گوش نكردم . يعني به قول خودش از دلم نمي اومد ! نمي خواستم به خاطراتمون فكر كنم . مي خواستم خودش باشه! با خودش صحبت كنم .
مي دونم... مي دونم... ديوونه بازيه كه من به يه پسري دل بستم كه حتي 1 بار هم از نزديك نديدمش . ولي خب مگه دست خودمه ؟
اصلا دوست نداشتم آخرش اين باشه . همه چه قدر راحت آخر رابطه ي ما رو حدس مي زدن هه!
همه مي گفتن ترنم بهش وابسته نشو ... من وابسته نشدم . من فقط دوستش داشتم همين .
احساس مي كنم كلافه ام ! كلافه بودن هم يعني اين كه روز ها فقط مي گذره ... ولي نمي فهمي چه طوري!
پويا هم اصلا منو درك نمي كنه! هي مي گه فراموشش كن... بهش فكر نكن .
منم مي خوام ولي نمي شه! خودم هم مي دونم كه ديوونه ام!
خيلي وقت از نبود سامان مي گذشت . عادت كرده بودم به نبودش ولي فراموشش نكرده بودم .
احساس مي كردم غرورم شكسته . هيچ چيز واسم بدتر از اين نبود كه حتي ارزش 1 خداحافظي هم واسش نداشتم .
حس مي كردم كوچيك شدم . هنوز هم كه هنوزه باورم نمي شه كه سامان اينقدر بي معرفت باشه . هنوز هم منتظرم زنگ بزنه ...
من دوستش ندارم...
نه دوستش ندارم.فقط... فقط گاهي دلم تنگ مي شه واسه ي خاطراتي كه با هم داشتيم ... فقط بعضي وقتا دوست دارم بهش زنگ بزم. همين . اسمش عشق كه نيست ؟ هست ؟
آه ... دوباره به يادم اومد راضيم ازت گفتناش... عشق مني گفتناش ...
اولين آهنگي كه خوند توي گوشيم هست . مكالمه ي بعدش هم ضبط شده . 1 شب كه دلم هواشو كرده بود همه ي صداهاي ضبط شده رو گوش كردم .
1
جا كه گفت : اگه واقعا حالت خوبه بگو به جون سامان ، به مرگ سامان حالم خوبه !
الان كجاست كه بهش بگم : به جون سامان حالم خوب نيست ...
دلم تورو مي خواد . هيچ كس واسه من مثل اون نميشه . مي خوام داد بزنم بگم من فقط سامان رو مي خوام . فقط و فقط...
خطم خيلي مزاحم داره. خيلي... وقتي زنگ ميزنن و من جواب نمي دم ياد خودم ميوفتم . مي ترسم به سامان زنگ بزنم و جواب نده و من حس كنم مزاحمم واسش!
واقعا مزاحمم ؟ پويا خدا بگم چه كارت نكنه! عيب نداره به قول آرمين : بودن از ما داغون تراش...
ازش هيچ خبري ندارم... يعني رفته دامارك يا نه ؟ دوست داشتم بدونم ! اين همه ذوق خارج رفتن داشت . اين همه داشت خودشو مي كشت كه بره .
يعني اون هم به من فكر مي كنه؟
دلم واسش خيلي تنگ شده بود . خونه تنها بودم . خيلي وقت از رفتنش مي گذشت ولي من هنوز هم باهاش كنار نيومده بودم . خونه ساكت ساكت بود . فقط صداي مريم حيدرزاده توي اتاقم مي پيچيد .
من حتي نمي تونستم گريه كنم. فقط ساكت گوش مي دادم :
سلام بهونه ی قشنگ من برای زندگی، آره بازم منم همون دیوونه ی همیشگی.فدای مهربونیات چه میکنی با سرنوشت؟ دلم واست تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت.حال منو اگه بخوای رنگ گلای قالیه. جای نگاهت بدجوری تو صحن چشمام خالیه.ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه.دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون فریاد زدم یا تو بیا یا منو پیشت برسون. فدای تو نمیدونی بی تو چه دردی کشیدم ،حقیقتو واست بگم به آخر خط رسیدم. رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی،قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی.
نمیدونی چه قدر دلم تنگه برای دیدنت...برای مهربونیات...نوازشات...بوسیدن ت.به خاطرتت مونده یکی همیشه چشم به راهته؟ یه قلب تنها و کبود هلاک یه نگاهته؟ من می دونم من می دونم همین روزا عشق من از یادت میره بعدش خبر میدن بیا که داره دوستت میمیره. روزا بلنده یا کوتاه؟ دوست شدی اون جا با کسی؟ بیشتر از این منو نذار تو غصه و دلواپسی!
یه وقت منو گم نکنی تو دودا و شهر غریب ، یه سرزمین غربته با صد تا نیرنگ و فریب.فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خستت نکنه غم غریبی عزیزم سرد و شکستت نکنه.چادر شب لطیفتو از روت شبا پس نزنی تنگ بلور آبتو یه وقت ناقافل نشکنی. اگه واست زحمتی نیس بر سر عهدمون بمون منم تو رو سپردمت دست خدای مهربون.
راستی دیروز بارون اومد ، منو خیالت تر شدیم ، رفتیم تو قلب آسمون با ابرا هم سفر شدیم.از وقتی رفتی آسمونمون پر کبوتره ، زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بدتره.غصه نخور تا تو بیای حال من هم اینجوریه.سرفه های مکررم مال هوای دودیه. گلدون شمع دونی مونم عجیب واست دلواپسه ، مثل یه بچه که بار اوله میره مدرسه. تو از خودت برام بگو بدون من خوش میگذره؟ دلت میخواد میومدم یا تنها رفتی بهتره؟از وقتی رفتی تو چشام فقط شده کاسه ی خون ، همش یه چشمم به دره چشم دیگم به آسمون.
یادت میاد گریه هامو ریختم کنار پنجره فریاد زدم تو رو خدا نامه بده یادت نره. یادت میاد خندیدی و گفتی حالا بذار برم، تو رفتی و من تا حالا کنار در منتظرم. امروز دیدم دیگه داری منو فراموش میکنی ، فانوس آرزوهامونو داری خاموش میکنی . گفتم واست نامه بدم نگی عجب چه بی وفاست.با این که من خوب میدونم جواب نامه با خداست.
عکسای نازنین تو با چند تا گل کنارمه ، یه بغض کهنه چند روزه دائم در انتظارمه. تنها دلیل زندگیم با یه غمی دوستت دارم ، داغ دلم تازه میشه اسمتو وقتی میارم. وقتی تو نیستی چه کنم با این دل بهونه گیر ؟ مگه نگفتم چشماتو از چشم من هیچ وقت نگیر؟ حرف منو به دل نگیر همش مال غریبیه ، تو رفتی من غریب شدم چه دنیای عجیبیه!زودتر بیا بدون تو اینجا واسم جهنمه ، دیوار خونمون پر از سایه غصه و غمه . تحملی که تو دادی دیگه داره تموم میشه.مگه نگفتی همه جا مال منی تو همیشه؟دلم واست شور میزنه ، این دلو بی خبر نذار. تورو خدا با خوبیات رو هیچ دلی اثر نذار. فکر نکنی از راه دور دارم سفارش می کنم ، به جون تو فقط دارم یه قدری خواهش می کنم.
اگه بخوام برات بگم شاید بشه صد تا کتاب . که هر صفحه اش قصه چند تا درده و چند تا عذاب.میگم شبا ستاره ها تا میتونن دعات کنن.نورشونو بدرقه ی پاکی خنده هات کنن
--------------------------------------------------------------------------
1
بار يكم از اينو براي سامان خوندم . خيلي خوشش اومده بود . گفت يه بار همشو واسم بخون . ولي ديگه مثل اين كه خودش نخواست همشو بشنوه...
پويا خيلي از كادوم يا بهتر بگم سوقاتيم خوشش اومد ! منم خيلي از اين بابت خوش حال شدم
با حديث رفتيم مسجد . حديث خيلي خوبه... خيلي خوب ! وقتي باهاشم غم ها يادم مي ره ! داشتم در مورد سامان باهاش مي حرفيدم كه يك دقعه جدي گفت : ترنم تورو خدا اينطوري كه پيش مي ره بايد دوستيمون قطع شه كه !
_
حالا چرا دوستيمون قطع شه ؟
_
خب تو داري مي ري كرج ديگه اينجا نيستي همو ببينيم!
از حرفش هر دوتامون خنديديم و من گفتم : هه ! خيال باطل ! من سه ساعت دارم به تو چي مي گم ؟ دارم مي گم سامان پر!
_
كلاغ پر!
_
گمشو ديوونه! منو بگو دارم با كي مي حرفم!
_
بابا تو خودت نبودي 4 روز پيش مي گفتي ( اداي منو در مياورد ) : فقط سامان حالش خوب باشه . من هيچي ديگه نمي خوام اصلا بهم اس نده فقط سالم باشه!
_
اون واسه ي اون موقع بود الان ديگه اوضاع فرق كرده!
_
خوبه حالا !
_
واي راستي بهت گفتم واسه ي پويا از شيراز سوقاتي خريدم فرستادم ؟
_
يعني بي شعور به تو مي گن! براي من كوفت هم نياوردي اون وقت واسه ي اون پسره...
_
گمشو بابا من مي دونم واسه ي تو خودم مهمم حالا بذار تعريف كنم!
همه ي ماجرا رو واسش تعريف كردم و گفت : خب اون اگه بخواد جبران كنه چه كار بايد بكنه!
_
نمي خواد جبران كنه! بگم كي فرستاده؟!
_
خب بگو حديث داده !
_
خانوم عقل كل ! تو خونتون پشت خونه ي ما هست . چطوري از كرج واسه ي من كادو فرستادي ؟!
_
ا ؟ خونه ي پويا اينا هم كرجه ؟
_
نه پس !
_
خب بگو حديث رفته بود كرج سوقاتي فرستاد
هر دوتامون خنديديم و من گفتم : باشه مي گم ساكش جا نداشت پست كرد كادوش رو ! خليا !
چه قدر با دوستام بودن خوب بود... از فكرش در ميومدم . دلم واسه ي كيميا تنگ شده خيلي وقته نديدمش ! مي خوام بهش بگم : بي شهور دلم واست تنگ شده! اون كه همش مي گه سامان هنوز نمرده ؟!
بيچاره سامان !
حالم خيلي گرفته بود . اصلا خوابم نمي برد ... اين مزاحم ها هم كه... هر روز چند تا شماره يجديد اس مي دادن يا زنگ مي زدن . همه هم مي گفتن : مي تونم باهات آشنا بشم ؟!
منم جواب نمي دادم... از پويا هم 3 روزي مي شد كه بي خبر بودم... دلم واقعا گرفته بود .
1
مزاحم كه بيشتر از همه زنگ مي زد اس دادم : تورو خدا شماره ي منو به كسي ندين واسم درد سر ميشه .
فكر نمي كردم جواب بده چون ساعت 1 و نيم شب بود . ولي جواب داد : نه به جون مادرم من شمارتو به كسي ندادم .
دلـَــمــ یکــــ غـَـریــبــهـ مے خـــواهــَــد

بیــــآیـَـد بـــِنـــشیـــنَد فــَـــقـَـــط ــــُــــکــــوتـــــــ کُنـــــد

و مـــَــن هـِـے حــَـــرفـــــ بــزنــَـمــ و بــزنــَـمــ و بــزنـــَمــ


تا کـــَـمــے کــَـــمــ شـَــــود ایـــــن هـَمـهـ بــــــــآر ...

بعــــــد بـُـلنـــــد شــــَــــود و بـــــِـــرود
انگـــــــآر نـــهـ انگــــــآر ...!ا
مي بينم كه چطور توي مخمصه گير افتادم... اوني كه مي خوامش منو نمي خواد . اوني كه نمي خوامش منو مي خواد !
كاش لاقل عاشق كسي بودم كه منو دوست داره .
بعد چند وقت باز گريه كردم . باز دلم خواست صبح سامان رو واسه ي نماز بيدار كنم ! باز دوست داشتم غصه ي اينو بخورم كه چرا دير جواب مي ده . لاقل جواب مي داد هر چند دير...
پويا اس داد كه شارژ نداشته واسه ي همين ازش خبري نبوده...
_
داداشي دلم گرفته . خيلي گرفته . كاش هيچ قت منو سامان با هم دوست نمي شديم . مي بيني ؟ همه ي حرفام تهش اونه . اه!
_
ولش كن . خلايق هر چه لايق . لياقتتو نداشت
چه قدر اين حرفش آرومم كرد ! نمي دونم چرا ولي از اين كه گفت خلايق هر چه لايق خوشم اومد! فكر كردن به خاطراتت چه قدر واسم عذاب آور شده بود... به كيميا گفتم : دلم گرفته دلم واسش تنگ شده . من سامان رو مي خوام!
_
ترنم ولش كن . اون تورو نمي خواد . اگه يادت بود لاقل 1 زنگ مي زد . بي خيالش شو
چرا همه مي گن ولش كن ؟! خب مگه بي خوديه ؟ من دلم پيش اونه . هر چه قدرم كه بي معرفت باشه ...
اين مزاحمه خيلي گير بود ديگه! البته نمي دونم چرا حس نمي كردم مزاحمه ! يعني مثل بقيه نبود . مي گفت : بيا ببينمت . من جواب هيچ كدوم از مزاحم ها رو نمي دادم . ولي جواب اينو دادم . اول زنگ زد گفت : ببخشيد از شركت پارتيشن مزاحمتون مي شم . شما توي مسابقه ي پيامكي ما شركت كرده بودين .
_
خاطرم نيست
_
يادتون نمياد ؟
_
نخير . مي فرمودين ؟
_
شما 1 پكيج برنده شدين...
كلي چرت و پرت گفت ولي اونقدر طبيعي صحبت مي كرد كه فكر نمي كردم خالي بندي باشه !
_
نخير لازم ندارم ممنون لطف كردين .
_
به هر حال اگه پشيمون شدين باهام تماس بگيرين .
_
چشم خدا نگه دار
همين كه قطع كردم اس داد : سلام!
وقتي ديد من جواب نمي دم باز زنگ زد : سلام حال شما خوبه ؟
_
همين الان با هم صحبت كرديم گفتم لازم ندارم
_
ببين منو من اونو خالي بستم خب ؟
_
ا ؟نه بابا !
_
به خدا !
_
شما هم ببين منو ؟ ديگه زنگ نزن
بعد هم هر چي زنگ زد جواب ندادم . ولي هي اس مي داد. بيشتر از همه هم اصرار داشت كه همو ببينيم .
ازش پرسيدم كه كي شماره ي منو به شما داده ؟
_
به جون مادرم به حق همين شب عزيز ( نيمه شعبان بود ) كسي نداده . توي گوشي دوستم بود حالا نمي دونم اشتباه گرفته بود يا...
_
شما هر شماره اي كه توي گوشي دوستتون باشه بر مي دارين ؟
_
نه بخدا . بيا ببينمت ! با خونواده بيا پارك من فقط ببينمت از دور باشه ؟
اي بابا چه گيري كرديما . ملت بي كارن به خدا .
_
خيلي از خودت مطمئني كه مي گي بيا ببينيم همو ؟
_
من هم از خودم مطمئنم هم از شما
چه از خود راضي ! پيش خودم گفتم كاش من دلم پيش سامان نبود . اون وقت شايد مي تونستم به كس ديگه اي فكر كنم !
چرا نمي فهميد كه من كس ديگه اي رو دوست دارم . گرچه اين روز ها هيچ كس نمي فهميد ...
همه مي گفتن ولش كن! هه ! خب اينو كه خودم هم مي دونم . اگه مي توستم كه خيلي زود تر اين كار رو مي كردم . همه مي گن اون تو رو نمي خواد . خب اينم مي دونستم . اگه نمي دونستم كه اينقدر ناراحت نبودم .
آهنگ پيشوازش ! ... يعني هنوز همونه ؟ من كه خيلي وقته بهش زنگ نزدم . دوست دارم از 1 خط ديگه بهش زنگ بزنم و فقط صداش رو مي شنيدم...
كاش راحتم مي ذاشتند همه...
چه قدر جالبه كه همه مي گن سامان تورو نمي خواد بهش فكر نكن . ارزششو نداره . لياقتتو نداشت كه رفت ....
از اول هم واسش مهم نبودي و واسه ي سر گرمي بودي .... اين حرف روي مخمه .
نمي تونم ساده بگذرم از اون همه عشق و علاقه . زنديگيم 1 نواخت شده .
خيلي وقت از جريان سامان مي گذره خيلي وقت... فكر كنم 2 سال پيش بود ! هه! خيلي هم زود نگذشت ... اگه بگم هر روز بهش فكر مي كردم دروغ گفتم . الان پخته تر شدم . الان متوجه مي شم كه واقعا سامان لياقت نداره... حتي دوست ندارم خبرشو از پويا بگيرم .او ن هم شهريشه ، اون دوستشه ، هم دانشگاهيشه . مطمئنم هر روز مي بينش ولي به قول خودش از دلم نمياد ! چه قدر خوب يادم مونده... واسه ي خودم خيلي عجيبه كه بعد 2 سال هنوز هم يادشم . هنوز هم صداهاي ضبط شدمونو گوش مي دم ! درسته همشو حفظ شدم ولي بازم گوش دادن به صداش واسم لذت بخشه !
درس و مدرسه خوب پيش مي ره . طبق معمول هميشه با دوستام بودن كمتر باعث ميشه بهش فكر كنم! فقط هنوزم حسرت روز هاي با هم بودنمون مي خورم ! پسر داييم... تموم نكرده بود كه بخواد باز شروع كنه! اس مي داد ...زنگ مي زد .
صبح با صداي تلفن از خواب پا شدم . اوووووووووو حالا كي حال داره بره تلفن رو برداره بي خيال الان يا خودش قطع مي شه يا مامان برمي داره . 1 بار كامل زنگ خورد و قطع شد . باز شروع كرد ! نخير اين نمي خواد بذاره ما بخوابيم اول صبحي . بابا 1 بار زنگ زدي برنداشتيم دوباره زنگ زدنت ديگه چيه ؟!
با بي حالي تموم رفتم تلفنو برداشتم گفتم : بله بفرماييد ؟
_
سلام گلم خوبي ؟ خواب بودي ؟
_
سلام بفرماييد
_
نشناختي ؟
_
ا زن دايي تويي ؟ سلام خوبي ؟ دايي خوبه ؟ زن دايي كله پزي زدي ؟
_
هه هه ! يه نگاه به ساعت بنداز وقت كردي.لنگ ظهره
_
چنده مگه ؟
_ 11
_
شما به 11 مي گين لنگ ظهر ؟ حالا 1 روز تعطيل ما خوابيديما ! چه عجب يادي از ما كردين!
_
ما كه هميشه ياد شماييم !
_
بله بله بله بله !
_
مامانت خونست گلي؟
_
نمي دونم صبر كن ببينم .
رفتم توي اتاق ديدم بعله! مامانم هم خوابيده ! كلا خونواده ي سحر خيزي هستيم ما !
گوشي رو دادم بهش و كنار مامانم دراز كشيدم . چيز تعجب آوري نبود... زياد با هم تلفني صحبت مي كردن .
اتفاق خاصي نيوفتاد ! فقط قرار بر اين شد شب بيان خونه ي ما . غصم گرفت
باز اين پسر داييم رو بايد مي ديدم ! هنوز زن نگرفته بود ! هه ! من چه خيال باطلي داشتم .
از قبل با كيميا قرار داشتم كه عصر بريم بيرون . اصلا دلم نمي خواست بيرون رفتمو به خاطر اومدن دايي اينا بهم بزنم . و اين كار هم نكردم!
عصر با خيال راحت با كيميا رفتيم بيرون و خيلي هم خوش گذشت ! توي خيابون ها مي چرخيديم . به ياد گذشته ها !
رفتيم كافي شاپ . از خستگي ديگه ناي راه رفتن نداشتيم! من روي صندلي نشستم و كيميا گفت : چي مي خوري ؟!
_
هر چي مهمونم كني
_
روتو برم !
_
چي داره حالا؟!
_
تو كه پول نداري چه فرقي واست داره ؟! مثل اون دفعه دو تا سانديس بگيريم!
_
نه اين دفعه فالوده بخوريم نظرت چيه ؟
_
مهمون تو پس ؟
_
اي بچه پرو !
خلاصه فالوده سفارش داديم و رفتيم طبقه ي بالا نشستيم . يه پسر تقريبا 12 ساله اومد بالا و فالوده ها رو گذاشت . كيميا فوري گفت : آبليمو ؟
پسره هم گفت : الان ميارم خدمتتون !
رفت پايين و فوري باز اومد بالا . 1 نگاهي با لبخند بهمون انداخت و منم بهش لبخند زدم . جاي داداش كوچيكه اي كه نداشتم بود !
خيلي حواسم بهش نبود فقط وقتي كه رفت و من آبليمو رو برداشتم دبدم زيرش 1 كاغذه! كاغذ رو باز كردم ديدم شمارست ! گفتم : بيا كيميا همه رو برق مي گيره ما رو چراغ نفتي
_
نه اشتباه نكن ! همه رو برق مي گيره مار گاز مي گيره!
_
بله بله بله بله
_
كوفتو بله
_
اوه اوه ساعتو ببين ! الان حتما داييم اينا اومدن !
_
پسر دايي جونت هم هست ديگه آره ؟
_
معلومه كه هست !
با يه حالت خاصي گفتم : عشق خودم
_
فداش شي
_
كوفت حالا 1 چيزي گفتم من
آخري كه داشتيم ميومديم بيرون يكم از فالوده ي هامون مونده بود كه ديگه ميل نداشتيم بخوريم... كاغذي كه اون پره داده بود رو ريز ريز كرديم ريختيم توش و اومديم پايين . وقتي داشتيم حساب مي كرديم يه نگاهي به پسره انداختم ديدم داره ما رو نگاه مي كنه . يه لبخند عميق تحويلش دادم و كيميا هم يه نگاه جالبي بهش انداخت و اومديم بيرون! .
_
خب حالا تكليفمون چيه ؟
_
شما رو به خير و ما رو به سلامت !
_
مي گم زنگ بزنم بابام بياد دنبالمون ؟ شبه . مامانم گير مي ده تاكسي سوار شم
_
نمي دونم واسه من فرقي نداره...
زنگ زدم به بابا بهش گفتم بياد دنبالمون .
توي خيابون ايستاده بوديم . بعد 10 دقيقه كيميا داد زد : ترنم ترنم...
_
كوفت كر شدم ! چيه ؟
_
ببينم اون محسن پسر داييت نيست ؟
_
كو ؟
_
بابا اون طرف ميدون رو ببين
مي خواست گريم بگيره .
_
چرا خودشه . اينجا چه كار ميكنه . الان بايد خونه ي ما باشه كه
ماشين بهمون نزديك شد و اجازه نداد بيشتر در موردش صحبت كنيم . جلوي ما ، ماشين رو نگه داشت و خودش اومد پايين و گفت : سلام
صداي كيميا رو مي شنيدم كه سلام كرد . منم به خودم اومدم . يه لبخندي زدم و گفتم : سلام . اينجا چه كار مي كني ؟ الان بايد خونه ي عمه جونت مي بوي
_
ديگه بابات لباس خونه تنش بود . بهش گفتم من ميام دنبالت .
روي صندلي عقب با كيميا نشستيم . كيميا آروم بهم گفت : ديوونه خل .
_
خودتي چرا ؟
_
اين كه خيلي آدمه
_
نه پس مي خواستي چي باشه ؟
_
از دستش ندي
_
خفه بابا . جاي بابامه
يه نگاهي بهش انداخت و يه لبخندي زد و گفت : ا؟ بهش نمياد هم سن بابات باشه ها !
بهش گفتم كوفت و ساكت شدم !
گفت : دوستت كجا تشريف مي برن ؟
قبل اين كه من چيزي بگم كيميا خودش آدرس خونشن رو گفت . آروم به كيميا گفتم : حالا من با اين تنها تو ماشين ! كاش خبرم 1 تاكسي گرفته بودما .
_
گمشو اصلا تو لياقت نداري . لياقتت همون سامانه كه بهت محل نمي ذاشت . آدم نيستي كه
منم ديگه يچي نگفتم تا وقتي رسيديم جلوي در خونه ي كيميا اينا . كيميا پياده شد و خداحافظي كرد . رفت! ولي ماشين حركت نكرد ! كلافه شدم ديگه !
_
چرا حركت نمي كني ؟
_
نمي خوايي بياي جلو بشيني ؟
_
حالا چه فرقي داره
_
اگه فرقي نداره پاشو بيا جلو بشين
ناچار پاشدم رفتم جلو نشستم .
_
اينم به خاطر شما
يه لبخند كوچيك زد ولي چيزي نگفت و حركت كرد . 1 نگاهي بهش انداختم . به قول كيميا قيافش بد نبود ! ولي هر چي كه باشه به پاي سامان نمي رسيد . سامان خيلي خوشگل تر بود . اه ... باز هم دارم با سامان مقايسش مي كنم ... تقريبا هم هيكل سامانه . قدش بلنده . قيافش هم اي بد نيست! سامان خوشگل بود !
اونطوري نگام نكن دلم مي ريزه
_
چطوريه مگه ؟
_
يه طوريه!
_
باشه
نگام رو ازش گرفتم و به خيابون خيره شدم
_
مي دوني چند وقته نديده بودمت ؟
_
چه مي دونم...
نذاشت حرفمو ادامه بدم . ماشينو گوشه ي خيابون پارك كرد . دستمو گرفت و گفت : دلم واست خيلي تنگ شده بود . دستمو از توي دستش در آوردم . يه نگاهي بهم انداخت و اخم كرد .
_
درسته پسر داييمي ولي نا محرمي
با يه حالت عصبي ولي آرم گفت : من نامحرم نيستم
_
چرا هستي ...
با يه حالت عصبي تر گفت : گفتم نيستم . و باز دستمو توي دستش گرفت . اصلا از جو پيش اومده راضي نبودم .
_
ميشه بريم خونه مامان اينا نگران مي شن
_
نگران نباش.. گفتم مي خوام با دختر عمم صحبت كنم دير تر ميايم
از مامان و بابام حرصم گرفت . كاش كور مي شدم با يه تاكسي مي رفتم خونه . دستم توي دستش بود . مي خواستم درش بيارم ولي محكم گرفته بود و نمي ذاشت . تلاش منم بي فايده بود .
_
الهي قربونه دستاي نازت برم
_
گفتي مي خواي باهام صحبت كني ؟
اصلا توجهي به حرفاي من نداشت ... انگار صدامو نمي شنيد و توي حال خودش بود .
_
عاشقتم . عمرم. جونم . جوجوي مني
وقتي گفت جوجو ياد پويا افتادم . الهي قربونش برم . ولي اون هميشه مي گه : چطوري جوجه جونم؟! واي كه چه قدر دوستش دارم .
مي خواستم دستمو از توي دستش بيارم بيرون ولي نذاشت . آروم گفتم : دستمو ول كن
_
چرا بايد ول كنم ؟
_
چون من مي گم .
_
ول نمي كنم
_
محسن
_
جانم
_
ول كن حوصله ندارم
دستمو ول كرد و گفت : چرا عشق من حوصله نداره .
_
اينقدر نگو عشقم...
_
چشم
_
بريم خونه هزار تا كار دارم
بغض كرده بودم . اوني كه دوستش نداشتم اينطوري رفتار مي كرد . كاش سامان جاي محسن بود. ساماني كه 2 سال بود حتي 1 زنگ هم نزده بود. حتي 1 اس! به حرفاي كيميا فكر كردم . من مگه چند سالم بود؟!
_
چرا بغض كردي ؟
_
بغض نكردم
_
دختر عمه 1 چيز بگم ؟
اگه كس ديگه اي بود مي گفتم 2 تا چيز بگو . ولي در اين مورد فقط روش زياد مي شد
_
بگو
_
با من ازدواج مي كني ؟
چند ثانيه بدون حرف گذشت . در ماشين رو باز كردم و از ماشين پياده شدم . هواي ماشين واسه نفس كشيدن بس نبود! نمي خواستم بغضم بشكنه . نمي خواستم به سامان فكر كنم . نمي خواستم به روياهام فكر كنم . اون موقع وقتش نبود . محسن هم از ماشين پياده شد . گفت : چي شد ؟
ولي جواب ندادم . آروم گفت : ترنم...
نذاشتم ادامه بده گفتم : بريم خونه پسر دايي
_
بذار حرفامو بزنم
منتظر جواب من نشد خودش ادامه داد : چند ساله كه بهت گفتم دوستت دارم دوست دارم زنم باشي . دوست دارم شبمو با تو صبح كنم . دوست دارم با هم باشيم ترنم مي فهمي ؟ با هم ! تا امروز هي منو پيچوندي . ولي ديگه طاقت ندارم . فقط همينو بگو آره يا نه اگه آره كه به خدا خوشبختت مي كنم ترنم . نميذارم آب توي دلت تكون بخوره به خدا . اگه هم كه نه بگو چرا فقط همين . ديگه مزاحمت نميشم باور كن .
منم آروم گفتم : ببين پسر دايي تو خيلي خوبي . خيلي خوب و خيلي ها هستن كه حاضرن برات سر و دست بدن..
_
من نمي خوام اونا من تورو مي خوام
_
ميذاري بگم يا نه! ما خيلي اختلاف سني داريم
_
اينا بهونست .
خودم هم مي دونستم همه ي اين حرفا بهونست . همش واسه ي پيچوندن اونه ولي خب چه كار مي كردم ... نمي تونستم به كس ديگه اي فكر كنم . يعني اصلا دوست نداشتم . سر دوراهيي موندم . سامان كه گم و گور شده بود ... درسته من هنوز هم بهش فكر مي كردم ولي نبود پيشم . به محسن فكر نمي كردم ولي پيشم بود .
_
چي شد نمي خواي چيزي بگي ؟
_
ببين من...
_
نه بي خيال فعلا هيچي نگو. برو فكر كن . بعد تصميم بگير . جوابت منفي باشه خدا مي دونه ديگه مزاحمت نمي شم .
گوشيم زنگ خورد . اصلا شماره رو نگاه نكردم . برداشتم و گفتم : بعدا باهات تماس مي گيرم و بدون اين كه منتظر شندين صداي اوني كه پشت خط هست باشم گوشيو قطع كردم . اصلا حال و حوصله ي هيچي رو نداشتم . نفهميدم كه چطوري ساعت شد 12 شب و دايي اينا داشتن مي رفتن .
صداي گوشيم از توي اتاق ميومد . اصلا حتي طرفش نرفتم كه ببينم كي بود وقتي پيش محسن بودم زنگ زد . باز هم بدون اين كه شماره رو نگاه كنم برداشتم .
بله بفرماييد ؟
_
گفتي تماس مي گيرم... راستي سلام خوبي ؟ خوبم
صداشو شناختم . صدام در نيومد ديگه . گفتم حتما توهمه . يه نگاه به شماره انداختم . خودش بود . خودش بود . خودش بود. امشب ؟ امشب كه مي خواستم تصميمم بگيرم ؟ مي خواستم روي پيشنهاد محسن فكر كنم ؟ خدايا چرا اينطوري مي شه اداي منو در مياورد ! خوبي ؟ خوبم ! هه!
_
الو ... الو ترنم
باز بغض كرده بودم . به زور تونستم بگم: خوبي ؟
_
اي بد نيستم . تو خوبي ترنم ؟
باز هم عادت هميشگيشو داشت . اسم منو پشت بند حرفاش ياورد .
خيلي خودمو تحمل كردم كه نفهمه بغض كردم . گفتم : از احوال پرسياي شما خوبه خوبم .
_
ببخشيد
خندم گرفت ! گفتم : ببخشم ؟ چيو ؟ راستي خدا بد نده كي مرخص شدي ؟
_
تنه مي زني ؟
_
نه خوب شد زنگ زدي نگرانت بودم .
_
ترنم توضيح مي دم .
_
ببين سامان دو ساله بي خبر رفتي . دو ساله نيستي . دوساله...
_
صبر كن ترنم . صبر كن . اگه 5 دقيقه به من وقت بدي توضيح ميدم .
_
باشه
_
ترنم ببين ! مي دونم كه من نبايد بي خبر مي رفتم . مي دونم بايد اون شب جواب اس رو مي دادم .مي دونم.. اشتباه كردم پشيمونم . من رفتم و برگشتم . مي خوام دوباره با هم باشيم . من هر چي فكر مي كنم مي بينم كه نمي تونم دختري مثل تورو پيدا كنم . نمي دونم نمي دونم چطوري بگم...
الان كه دارم فكر مي كنم ميبينم انگار كه داره از روي كتاب مي خونه ! چطوري صحبت مي كنه!
_
لازم نيست چيزي بگي ... تو اصلا مي دوني توي اين دوسال چه اتفاقايي كه نيوفتاده ؟ مي دوني من چي كشيدم ؟ الان اومدي كه چي بشه ؟ دوباره منو...
_
ترنم اومدم كه دوباره شروع كنيم من فرق كردم با قبل . با پويا صحبت كردم . اون بهم گفت كه توي اين چند وقت حتي 1 بار هم حال منو ازش نپرسيدي...
_
دقيقا همون كاريو كردم كه تو كردي
_
از كجا مي دوني ؟
_
من مي دونم
_
خب از كجا ؟
_
دلم بهم مي گه
_
خب بايد بگم كه دلت بهت اشتباه مي گه!
_
تو اگه با من كاري داشتي از خودم حالمو مي پرسيدي نه از پويا


 

 

 

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 5 بهمن 1394برچسب:, | 18:55 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود